راه خوب زیستن

لطفا به این آدرس مراجعه کنید : www.naderian.blogsky.com

راه خوب زیستن

لطفا به این آدرس مراجعه کنید : www.naderian.blogsky.com

قاصدک ...

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

 

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

 

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

 

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

 

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو ، دروغ

که فریبی تو. ، فریب

 

قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای

راستی آیا رفتی با باد ؟

 

با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای

راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خکستر گرمی ، جایی ؟

 

در اجاقی طمع شعله نمی بندم،  

خردک شرری هست هنوز ؟

 

قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
 

باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
 
 

با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست 
 

ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد 
 

 گو برید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد
یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست 
 

باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
 
 

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید 
 

باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز 
 

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز ...

(از اخوان و بیاد مرد زمستان زده ...)