بسم الله
از خلاف آمدعادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
امروز میخوام یه کم ، هم خودم و هم همه دوستان رو ، نصیحت کنم !
ببین دل انگیز ، من اگه بخوام واسه دلم ، دنیام یا آخرتم یه کار مثبتی انجام بدم ، باید بپذیرم که یه حداقل هزینه ای رو واسش بپردازم .
حالا هرچه این خواستنی ، با ارزش تر باشه ، شاید لازم باشه از چیزای باارزش دیگه بگذرم و اینجا باید اهم و مهم کرد ...
تا تو نتونی یه کم عدم تعادل روحی رو تحمل کنی ، کجا باید انتظار پذیرش عشق کسی رو توی وجودت داشته باشی ؟!
آخه اگه من فی المثل برای اولین بار یه موضوع مهم رو تجربه میکنم و مثلا از شش ماه گذشته در مورد این تجربه درگیری ذهنی داشتم و اینها همه غیر طبیعی هستش ، چطور باید انتظار این رو داشته باشم که بتونم این مدت رو در تعادل روحی بسر ببرم ؟!!!
چطور میشه من بخوام برای اولین بار شیرین ترین خوراکی رو بخورم و انتظار داشته باشم گلوم و معده ام (...!) متعجب نشه ؟!!!
و حالا با این شرائط بنظرت رواست که من اون خوراکی رو نفی کنم و به همین سرعت کنارش بذارم ؟!
به نظرم اگه من برای اولین بار ، اونم ناخواسته ، توی استخر پرت بشم باید انتظار این رو داشته باشم که یا غرق بشم یا اجازه بدم یکی بیاد و من رو نجات بده !
البته اگه توی بخش یک متری استخر پرت نشده باشم ... !
سلام یکی یا همون ۱ی
دعوتت می کنم به خوندن این بیت :
ز من مپرس که از دست او دلت چون است
از او بپرس که انگشتهاش در خون است ...